بعد از مدتها یادوبلاگم افتادم.یادم افتاد که می نوشتم یه زمانی برای خودم برای نوشتن برای....
در کمال ناباوری وقتی آدرسش رو جلوی آدرس بار نوشتم دیدم که وبلاگم فیلتر شده
و هیچ چیز مسخره تر از این نیست که هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا
اصلا کی من چیزی ممکنه نوشته باشم که فیلتر شده
حتی اینجا نمیشود برای دل خود نوشت
اینجا دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم
۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سهشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه
بی حسی
میگم اون سعی می کنه خودش رو با هر محیطی وفق بده و آرامشش رو از دست نده به آدمهای محیط انرژی بده و از اونا انرژی بگیره
می گه جوجوی تو بی حس شده...
این واژه آواری بود برای من
و حال به این فکر می کنم که تحمل بی حسی از تحمل درد جدایی ها و از دست دادن ها راحت تر نیست؟
من بعد از 29 سال بعد از حس درد بارها جدایی و از دست دادن یاد می گیرم که بی حس باشم و جوجو بعد از 3 سال...
می گه جوجوی تو بی حس شده...
این واژه آواری بود برای من
و حال به این فکر می کنم که تحمل بی حسی از تحمل درد جدایی ها و از دست دادن ها راحت تر نیست؟
من بعد از 29 سال بعد از حس درد بارها جدایی و از دست دادن یاد می گیرم که بی حس باشم و جوجو بعد از 3 سال...
۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه
فلج
همون اول وقتی این حس تنهایی تمام وجودمو تسخیر میکنه یک لحظه احساس می کنم فلج شدم اولش باورم نمیشه ولی بدون هیچ مقاومتی میذارم کار خودشو بکنه و فلجم کنه و همینجور آروم آروم تسخیر میشم هیچ ترسی وجود نداره فقط کاملن بی حس میشم بارها و بارها تجربه کردمش و میدونم اگه همینطوری ادامه پیدا کنه بیرون اومدن ازش سختتر و سختتر میشه
اشتراک در:
پستها (Atom)