۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

زمانی که چشمان انتظار او
بغض را حلقه حلقه اشک می کند جاری
به راهی که من دور دور می شوم از او
چشمان انتظار من
بغض را حلقه حلقه اشک کرده است جاری
به راهی که دیگری دور دور می شود از من

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

تمام شد.
بالاخره دفاع کردم.
دوره ای پر از خاطرات به یاد ماندنی از تلخی و شیرینی
گذشت...

حس مبهمی از خوشحالی و رهایی و گیجی از اینکه چه کارهایی بود که باید انجام می دادم و همه را سپرده بودم به بعد از دفاع

.
.
.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

Gianna Nannini





چقدر این روزا صداش با نوای روحم هماهنگ شده.

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

بی حسی

میگم اون سعی می کنه خودش رو با هر محیطی وفق بده و آرامشش رو از دست نده به آدمهای محیط انرژی بده و از اونا انرژی بگیره
می گه جوجوی تو بی حس شده...
این واژه آواری بود برای من
و حال به این فکر می کنم که تحمل بی حسی از تحمل درد جدایی ها و از دست دادن ها راحت تر نیست؟
من بعد از 29 سال بعد از حس درد بارها جدایی و از دست دادن یاد می گیرم که بی حس باشم و جوجو بعد از 3 سال...

شعر می شن

همیشه وقتی تنها می شم لحظه ها شعر می شن تو ذهنم

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

فلج

همون اول وقتی این حس تنهایی تمام وجودمو تسخیر میکنه یک لحظه احساس می کنم فلج شدم اولش باورم نمیشه ولی بدون هیچ مقاومتی میذارم کار خودشو بکنه و فلجم کنه و همینجور آروم آروم تسخیر میشم هیچ ترسی وجود نداره فقط کاملن بی حس میشم بارها و بارها تجربه کردمش و میدونم اگه همینطوری ادامه پیدا کنه بیرون اومدن ازش سختتر و سختتر میشه