۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

چرا

آخه چرا؟چرا؟
.
.
.
.
گاهي احساس مي كنم اگه اين خشم فرو خورده ام رو مي خواستم بيرون بريزم حتمن تا حالا يه عده اي رو كشته بودم.تو چي؟

۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

گيرم كه در باورتان...

گيرم كه در باورتان به خاك نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که می برید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

(خسرو گلسرخي)

تشكر

با تشكراز همه كساني كه در اين ماجرا سهمي داشتند

1.اوني كه نگران شد و كاري كرد.
2.اوني كه نگران شد وخواست كاري بكند.
3.اونايي كه نگران شدند و با صحبت تسلي خاطر شدند.
4.اوني كه نگران شد و عذاب وجدان داشت كه چرا مرا از ياد برده بود.
5.اوني كه غيبت مرا فهميد و دم بر نياورد اصلن.
6.اونايي كه اصلن از ماجرا خبردار نشدند.
7.اوني كه با يك جمله اش (دكتر م.م) تمام زندگي را آسان كرد.
8.اوني كه اول موضع گرفت و دعوام كرد و بعد با يك حرف دكتر م.م باهام مهربون شد.(دكتر .د)
9.اوني كه كمك كرد شرحي بنويسم(س)
10.اوني كه گفت براي من اصلن مشكلي نداره و شنبه يا يكشنبه مي بينمش.
ممنون.ماجرا قائله پيدا مي كند بزودي.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

بالاتر از سياهي رنگي هست يا نه؟

نمي دونم ايني كه ميگم خنده داره يا گريه دار.ديروز امتحان داشتم(discourse)فقط مي دونستم كه آخرين روز بچه ها امضا گرفتن كه تاريخ امتحان رو عوض كنن.من هم نمي دونم چرا و از كجا اطمينان پيدا كردم كه عوض شده.با خيال راحت ديروز اومده بودم شركت كه تازه ساعت 11.30 يكي از بچه ها زنگ زد كه اومدي براي امتحان ؟و من بي خبر از همه جا فهميدم كه امتحان يه ساعته تموم شده.شوكه شده بودم به همه چي فكر مي كردم به اينكه چرا غيبت من رو سر امتحان هيچكس نفهميده حتي اگه هيچكس نمي فهميد يكي كه بايد مي فهميد .بچه هاي شركت هر كي يه جوري دلداريم مي داد گواهي پزشكي يا هر چيز ي كه به ذهنشون مي رسيد ولي كاملا واضح بود كه تو اين مدت چقدر ذهنم مشغول بوده و اذيت شده بودم كه ديگه حواسم به تاريخ امتحان نبوده.به هر حال تصميم گرفتن الان برم به دكتر راستش رو بگم .نمي دونم چي ميشه.فوقش بايد اين درس رو يه ترم ديگه بگيرم ديگه.نمي دونم بالاتر از سياهي رنگي هست يا نه؟

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

كتاب

دلم يه كتاب خوب مي خواد.خيلي زياد.
تو ميگي چي؟

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

به چه دلهره سيب را دزديدم

تو به من خنديدي و ندانستي من به چه دلهره سيب را از باغچه همسايه دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و
تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و
من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت

(حميد مصدق)

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

شب-انتظار

در آن شب-انتظار زمستاني
بيكباره تهي شدم
تا آرام آرام از تو پر شوم .

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

دنيا كج تا مي كنه

اه خسته شدم از اينهمه ناسازگاري دنيا با من
چرا تا مي خوام بلند شم دوباره مي خورم زمين
نمي خوام اينطوري باشه
به درك كه زندگي مشتركم به گه كشيده شد.چكار كنم كه نمي ذاره بچم رو ببينم.چكا ركنم كه كسي كه بهش اعتماد داشتم خيلي راحت ول كرد و رفت.
خواهر كوچولوم هم داره ميره مالزي ديگه از فردا حالا حالا ها نمي بينمش.نه بابا مي رم مي بينمش.مي خوام برم دور دنيا رو بگردم و تجربه كنم.ببينم واقعا آسمون هر كجا آيا همين رنگه؟
اونور زندگي هم بايد نگاه كنم.دلم مي خواد شاد باشم زندگي كنم.كارم خوبه دوسش دارم درسي رو كه ميخونم باهاش حال مي كنم از فكركردن لذت مي برم از ورزش كردن از گوش دادن به يه موسيقي ناب .آره از همه اينا.حتي بعضي ها برام مرام گذاشتن نذاشتن فكر كنم كه همه نامردن.دوسشون دارم از ته دل.

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

جوجوم

جوجوم رو امروز ديدم از دور.بغض وحشتناكي تو گلوم مونده بود خيلي سعي كردم نگاش نكنم و از جلوش رد شدم تا برم روي نيمكت بشينم و از دور بازي كردنش رو تماشا كنم. خيلي اولش سخت گذشت تا تونستم يكم آروم بشم.كادوي تولدش رو برده بودم بهش بدم.مدتها اونجا نشستم و تماشاش كردم نمي دوستم خوشحال بايد باشم يا ناراحت. اول با بهت نگام كرد وقتي وارد پارك شدم. نمي خواستم توجهش رو جلب كنم ولي من رو شناخته بود. دلم مي خواست برم طرفش و بغلش كنم ولي جلوي خودم رو گرفتم.
به كدامين گناه زجرم مي دهند...

اين قصه قصه من نبود
هنوزم بهت زده ام كه چه شد چرا

۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

چرا گاهي هيچي نمي تونه تنهايي آدم را پر كنه

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

آي عشق آي عشق

اون زمانيكه حتي يكي ديگه باعث بحران پسره شده بود دختره تا فهميد كه پسره نيست شده و دوستاش ميگن ازش خبري نيست تاب نياورد و دنبالش گشت سعي كرد كمكش كنه با اينكه خودش داغون بود سعي كرد خوشحالش كنه با اينكه خودش داغون بود ولي پسره پناهش نشد اونموقع كه بايد ميشد حالا تو بحراني كه پسره براي دختره بوجود آورد حتي پسره ديگه نگران نشد كه دختره حالش خوبه ؟كارش به بيمارستان كشيده ؟ زنده است؟
اينه دوست داشتن!!! اين خصلت براي همه تعريف نميشه فقط براي كساني تعريف ميشه كه انسانيت يا مهربوني يا بزرگي براشون تعريف شده.
ميگه دختره از چشمش افتاده!! به نظرت خنده دار نمياد ؟
يه قصه:
پسر لبه پرتگاه ايستاده و دختر از لبه پرتگاه آويزونه.دختر سعي ميكنه از پسر كمك بگيره پاش رو ميگيره تا بالا بياد پسر كمي سر مي خوره يكم پاش خراشيده ميشه ولي دختر نميتونه خودش رو بالا بكشه و كمك مي خواد ولي پسر عصباني ميشه و كمكش نمي كنه چون پاش خراشيده ودر اوج ناباوري دختر ميره و ناراحته از خراشيده شدنه پاش .دختر پرت ميشه ...
دريغا دريغا دريغ
آي عشق آي عشق چهره آبيت پيدا نيست

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

secret garden

آرام آرام به سكوتي بدل مي شوم ميان اين همهمه ي با هم بودن ها

مرا گريزي نيست

به songs from a secret garden عادت كرده ام.مونسم شده.حتي همين الان دارم گوش مي دم.موسيقي اين دوره از زندگيم شده آروم ساده پر راز و رمز

شايد دارم عادت مي كنم به نديدن جوجوم . اين درد يه جورايي جزء حياتم شده چه در بيداري چه درخواب .با اين درد زندگي مي كنم و با خاطره جوجوم كه حتمن بزرگ شده و حتمن چند كلمه اي هم حرف مي زنه.حتي به اين فكر مي كنم كه با همون كلمه اي كه من را صدا مي زد داره كس ديگه اي رو صدا مي زنه و من براش چيزي نيستم. بغضم گرفته و سعي مي كنم نذارم بتركه و رسوام كنه ميان اين هياهو كه همه هستن جز اون...

مي خوام بنويسم ولي ديگه واژه اي نمياد .اين پست رو همين جا تموم مي كنم مي رم تا پست بعدي شايد نوشتمش.