۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

بي مي ناب

من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده كشيد بار تن نتوانم
من بنده آن دمم
كه ساقي گويد
يك جام دگر بگير و من نتوانم

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

خاطره دور

نمي دونم چم شده.چرا حرف نمي زنم يعني حرفي ندارم.تو چي ميگي؟انگار همه چي به خاطره تبديل مي شه يه خاطره دور. خيلي دور.انگاز هيچي واقعي نيست هيچي همه چيز در لحظه اتفاق مي افته و لحظه ي بعد تمام ...نابود...هيچي نيست ...

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه