۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

حق من


آره تا مدت ها زنداني اي بودم كه زندان رو حق خودم مي دونستم و زندانبان رو محق.خيال مي كردم اون يه خداست يه خدايي كه مسلما از من بهتر فكر مي كنه و مي دونه .اون موقع كه از زندان فرار كردم خودم رو بيش از پيش گناهكار مي دو نستم با اينكه ممكن بود در ظاهر حرفايي مي زدم كه زندانبانم ال بود يا بل بود ولي درونم چيز ديگه اي مي گفت.از زندان فرار كرده بودم نه براي اينكه فهميده بودم كه حق،منم بلكه برا ي اينكه فشار زندان رو نتونستم تحمل كنم. برا ي همين بعد از فرار هنوز مي دونستم كه گناهي به گناهانم اضافه كرده ام ولي ديگه اون روند قابل تحمل نبود براي زنداني اي چون من. وقتي چشمم به دنيا باز شد و واقعيت رو فهميدم، وقتي فهميدم كه تصوراتم يك وهم و خيال باطل بوده، تازه پي بردم كه زندان حق من نبوده و اشتباه ميكردم. حالا ديگه نه تنها نمي خواستم به زندان برگردم بلكه به دنبال اين شدم كه حق از دست رفته ام رو بازپيدا كنم. پس به آغازي دوباره منجر شدم .

۲ نظر:

سکوت گفت...

بوی امید میدی .
خیلی وقتا زندان ما زندان خیالی ای که ما خودمون درستش کردیم. با نصوراتمون. با نگاه اشتباهمون. گاهی باید از خودمون فرار کنیم. یه خود جدید بسازیم. خودی که بیشتر راضیمون میکنه. به خود خودمون نزدیکتره. باهاش راحت تریم.و گاهی هم باید از ازادی فرار کنیم.
باید مایکل اسکفیلدمونو همیشه حفظ کنیم.
خوبه که هرچند وقت یه بار به خودمون فکر کنیم ، قبل از اینکه که تو خودمون غرق شده باشیم. مگه ما چقد وقت داریم ؟ آادیت مبارک.

ناشناس گفت...

سلام به دوست قدیم و بسیار قدیم،خوب و سلامتی؟
چند روز پیش تهران بودم و بهت اس ام اس دادم ولی ظاهرا نمیرسه.
شاد باشی و کامیاب.
کوچه های بن بست در ذهن ما هستند بیهوده به بزرگراهها نیاندیشیم!;)