۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

زندان

يواش يواش دارم احساس مي كنم دور خودم پيله اي تنيدم و از اون يه زندون ساختم برا خودم و روز به روز بيشتر تو خودم مخفي ميشم و بجز يه زندانباني كه ميبينمش و با ديدنش ذوق ميكنم و خيال مي كنم كه دارم دنيا رو مي بينم وخوشحال مي شم چيزي رو حس نمي كنم.قرارمون اين نبود فروغ يادته؟؟؟؟

۳ نظر:

sokoot گفت...

"ایا دوباره گیسوانم را
در باد شانه خواهم زد ؟
ایا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
ایا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
ایا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟"
forugh said.
yeah.you 'll do these again and again
i expected for ur call but i was wrong. i made a mistake again.
all the best dear forugh take care

sokoot گفت...

ye shakhe gole roze sefid taghdim be forugh aziz happy birthday forugh

sokoot گفت...

منو ایگنور کردی ؟ اره فروغ ؟ باشه . ولی بگو چی شده ؟

نمیتونم . نمیخوام ادمارو راحت فراموش کنم. چرا فروغ ؟
"ایا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟"