همیشه اندیشیدن به عشق مرا غمگین میکند:
خدای من!
اگر که زیبایی شکل ِ دیدنی ِ راستی است،
چراست
و از کجاست
که روی دوست
ــ همین که چشم درون را برهنه میکنی
از عینک ِ فریب ِ تمنای پوست ــ
دروغ ِ رنگینی از کار در میآید:
ــ چگونه گویم؟ ــ
خواب ِ خُرمی از یک پگاهِ بهاری
و یا
خیالوارهای از یک رنگینکمان
که از سرایش ِ غمشادی
در بلورهی اشکِ تو بوده است،
نه از همایش ِ باران و آفتاب،
آری،
که چتر زیبایش
برمیگشوده است:
نقاب ِ ناپایایی از نگارهی یک نوشخند
بر اخم زخمی ِ این پُر چرک و پُر چروکترین آسمان.
(اسماعيل خويي)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
وای چقدر تصویر در تصویر شد.گم شدم.
شایدم بازتاب نگاه پرتردید و پر گمراهی به عشق باشه.
فروغ!
تا کی هی وعده بدم به خودم که اینبار دیگه هست! این بار دیگه آپ شده؟ نیستت!چرا؟
با همين كامنت دوباره جون مي گيرم
ارسال یک نظر