۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

بهاي رهايي

بعد از يه زندگي تلخ ،يه باهم بودنه تلخ با كسي، ديگه تو هيچ رابطه اي به كسي نگفت فقط با من باش. هيچوقت .و جالب اينجاست كه همه ي كساني كه تو زندگيش وارد شدند، كسي رو تو زندگيشون داشتند. زن يا دوست دختر يا نامزد. انگار اينطوري خيالش راحت بود. پيچيده است. شايد رهاتر بود .درسته كه نمي تونست يه حس عميق رو تجربه كنه ولي انگار حاضر شده بود اين بها رو بپردازه بخاطر رهايي. ديگه تحمل اسارت رو نداشت.
هميشه يه چيزي كمه.بايد ديد چي مي ارزه؟

۱ نظر:

شقایق گفت...

همین دیشب اومد پیشم و گفت حالم بده! گذاشتم کنار کارام رو و فقط گوش دادم.حرف زدیم. سکوت کردیم و دست آخر نفهمیدیم تا کجا به کسی میشه گفت با من باش،بمون! نفهمیدیم این حس که زجر می ده، تا کجا می تونه واژه بشه، نفهمیدیم که تا کجا میشه متوقع بود که همونقدرها که واسه یکی هستی، واست باشه، پات بمونه!وقتی می رفت گفت فایده نداره.اینها حرفه!من نمی تونم خودم رو مجاب کنم که همه کسی مال من نباشه. و من...! همیشه با خودم گفته ام کسی تعهدی نداره همانقدرها که تو هستی برات باشه...و درد اینجاست!