۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

شروعي دگر

1.امروز ديگه روز آخره.البته براي من روزشروع دوباره است.يه مرحله ديگه از زندگي شروع مي شه با سختيهاش و شاديهاش.مي خوام بتونم از اشتباهاتم درس بگيرم و پخته تر از قبل شروع كنم.بايد بتونم.
2.خيلي برام جالبه همه بهم مي گن مواظب باش آدما خيلي بد شدند خيلي گرگ زياده مي دونم راست مي گن جنس خودشون رو مي شناسن تو دلم ميگم بايد در مقابل خودتون هم مواظب خودم باشم نه؟
3. خيلي چيزا و كارا تو ذهنمه كه مي خوام انجام بدم.شدم "نيكي كريمي" تو سكانس آخر فيلم "دوزن".فقط يكم وضعيت من بدتره.

4.مي گه دلش نمي خواد حال كردنش با كوه و طبيعت را با كس ديگه اي شريك شه .
مي گم مي فهمم.خيلي خوب.
مي گه باهاش عشق مي كنه .
مي گم توي اين صعود و فتح حس رهايي عجيبي به آدم دست ميده. تنها تو و كوه.تويي و حضورت.كوه و طبيعت و حضورش.
-مي گه مي خوام اون بالاي بالا از همه بالاتر باشم قبل از همه.
وقتي اينطوري حرف مي زني حس اوج بهم دست ميده دور از اين جماعت.به قول يه دوست اين حس رو "دوست مي دارم"

به اميد رهايي
زنده باد رهايي

هیچ نظری موجود نیست: