۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه


بعد از چند ماه یه کوهنوردی حسابی کردم.دربند.شیرپلا.نمی دونم یعنی چی؟از کجا اومده؟از این حس شوق همراه ترس خوشم میاد.نمی تونم تعریفش کنم.

کوه

صعود

بالا و بالاتر

رها بودم.آزاد آزاد آزاد

دلم می خواد هر چند وقت یه بار خودم رو بسپرم به دشت و کوه و هی برم و برم و برم تا جاییکه میتونم دور دور بالا بالاتر

از اینکه با زبان هم نمی تونم بگم چی بود و چه حسی داشتم اعصابم خورد می شه.فکر می کنم فقط باید حس کرد و این کاملا شخصیه و فقط هم مال اون لحظه است.خودت هم دیگه اون لحظه رو نداری.بارها خواستم یه جایی بین زمین و آسمون توی کوه بایستم و فقط حس کنم.اون حس رو حفظش کنم برای اینکه بعدها هم بتونم چشمام و ببندم و اون حس رو دوباره به یاد بیارم.

هیچ نظری موجود نیست: