۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

روز گند

امروز روز گندي بود.خانم دكتر مريض شده بود و خونه بود و رفتن به دانشگاه فايده اي نداشت.قرارم با دكتر ... هم به هم خورد چون جلسه ي دفاع داشت.با همه جر و بحث كردم با يكي سر قرار گذاشتن دوباره با دكتر ....با يكي ديگه سر زمان كار و كلاس براي طراحي سايت.باز فقط جاي خوبش اين بود كه بر گشتم شركت تا روي winCE كار كنم.البته باز اون مرتيكه اعصابم رو خورد كرد چون مامان گفت بابا بهش گفته كه پارسا رو بياره .اونم گفته بايد بره با بابا حرف بزنه.دلم مي خواد با دستاي خودم بكشمش كه يه ملتي از دستش راحت بشن.چقدر دلم برا ي جوجوم تنگه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

فروغ نوشته هات نشون میده که سوار موج منفی شدی....این جور مواقع یه تمرکز به هیچ....و بعد مثل یه دوش ولرم باید به آرامش برگردی....