تو به من خنديدي و ندانستي من به چه دلهره سيب را از باغچه همسايه دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و
تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و
من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه كوچك ما سيب نداشت
(حميد مصدق)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
great .why the our little house hadn't got any apple?why
چرا سيب نداشتي، حالا اگه درخت نداشتي، ميوه فروشيم نزديك نبود بري سيب بگيري كه اينقد ضايع نشين. ;-) (شوخي بود)
خيلي جالب بود.
موفق باشيد.
ارسال یک نظر